Published in Iran - Social interactions and entertainment - 1 - 07 Mar 23 01:44
یه نام ایزد منان
درود دوستان
بدون مقدمه Ùˆ Øر٠اضاÙÛŒ قصد داریم به طور خلاصه شاهنامه Ùردوسی رو مرور کنیم Ùˆ با داستان هاش آشنا بشیم Ùˆ اگه از این مقاله استقبال خوبی صورت بگیره به طور تخصصی تر در مقاله های بعدی به این موضوع پرداخته‌ خواهد شد Ùˆ در مقاله بعدی مقدمه ای از کتاب شاهنامه Ùˆ نویسنده آن Øکیم ابوالقاسم Ùردوسی را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡ÛŒÙ… Ùˆ معرÙÛŒ خواهیم کرد.
داستان شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در Øدود سی سال پادشاهی کرد. او پادشاه خوبی بود Ùˆ همه دد Ùˆ دام و جانوران Ùˆ هرچه در گیتی بود مطیع اوامر او بودند. ÙˆÛŒ پسر زیبایی به نام سیامک داشت Ú©Ù‡ خیلی مورد توجه Ùˆ علاقه پدر بود. اهریمن برآنها Øسادت آورد. پسر اهریمن به ادعای تاج Ùˆ تخت شورید Ùˆ با سیامک جنگید Ùˆ در این جنگ سیامک کشته شد.
Ùکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش جگرگاه پاک
کیومرث وقتی خبر مرگ پسرش را شنید به سختی متالم شد Ùˆ به سوگواری پرداخت Ùˆ همچنان کینه کشته شدن پسرش را در دل داشت. سیامک پسری داشت به نام هوشنگ Ú©Ù‡ کیومرث او را چون Ùرزندش دوست Ù…ÛŒ داشت Ùˆ او رابه خونخواهی پدرش تشویق نمود. هوشنگ به جنگ اهریمن رÙت Ùˆ او را شکست داد.
کشیدش سراپای یک سر دوال
سپهبد برید آن سر بی همال
کیومرث چون به آرزویش رسید بعد از مدتی روزگارش سرآمد و مرد و هوشنگ پادشاه شد.
هوشنگ پادشاهی سخاوتمند عادل بود Ùˆ در Øدود چهل سال پادشاهی کرد. در زمان او آبادانیهای زیادی به وجود آمد. آهن شناخته شد و آهنگری به‌عنوان پیشه‌ای به وجود آمد. کشت Ùˆ زرع به وجود آمد Ùˆ تا پیش از آن مردم جز میوه چیزی نمی‌خوردند Ùˆ لباسشان برگ درختان بود.همچنین در زمان هوشنگ آتش شناخته شد بدین ترتیب Ú©Ù‡: یک روز شاه به‌سوی کوه در Øرکت بود از دور چیزی دید سیاه Ùˆ تیره مانند مار Ú©Ù‡ به‌طر٠او می‌آمد سنگی برداشت Ùˆ به‌سوی او پرتاب کرد Ùˆ سنگ به سنگ دیگری خورد Ùˆ آتش پدیدار گشت. هوشنگ از کش٠آتش خوشØال شد Ùˆ معتقد بود Ú©Ù‡ این Ùروغ ایزدی است Ùˆ اهل خرد باید آن را بپرستند. او جشن گرÙت Ùˆ این جشن سرآغاز جشن سده بود.
همچنین در زمان هوشنگ از پوست بعضی Øیوانات لباس درست کردند Ùˆ گوشتشان به مصر٠خوراک Ùˆ تغذیه می‌رسید. پادشاهی هوشنگ هم سررسید Ùˆ پسرش طهمورث به‌جای پدر نشست.
طهمورث سی سال پادشاهی کرد در زمان او پیشرÙت‌های دیگری به وجود آمد ازجمله به وجود آمدن نخ از مو Ùˆ پشم میش و بره Ùˆ از نخ‌ها پارچه به وجود آمد. طهمورث وزیری پاک‌نهاد به نام شیداسپ داشت. اما در این زمان دیوان دوباره به گردن کشی پرداختند Ùˆ طهمورث به جنگ آن‌ها رÙت Ùˆ آن‌ها را تارومار کرد. بعضی از آن‌ها به التماس Ùˆ لابه اÙتادند Ú©Ù‡ ما را Ù…Ú©Ø´ تا هنری به تو بیاموزیم. پادشاه پذیرÙت Ùˆ دیوان به او نوشتن به سی زبان را یاد دادند ازجمله: رومی. تازی. پارسی. سغدی. چینی. پهلوی.
بالاخره روزگار طهمورث هم سرآمد و پسرش جمشید بر تخت تکیه زد.
پادشاهی جمشید به Ù‡Ùتصد سال می‌رسد Ùˆ جهان از عدالت او در آسایش Ùˆ داد بود. در این زمان لوازم Ùˆ ابزار جنگ پیشرÙت کرد Ùˆ آهن را نرم کرده Ùˆ از آن خود Ùˆ زره Ùˆ جوشن Ùˆ Ø®Ùتان Ùˆ درع Ùˆ برگستوان به وجود آوردند Ùˆ این Øدود پنجاه سال طول کشید.
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
Ùˆ بدین‌سان ریسیدن Ùˆ باÙتن را آموختند. جمشید گروهی را معرو٠به کاتوزیان از میان مردم انتخاب کرد Ú©Ù‡ کار آنان پرستش بود Ùˆ کوه را جایگاه آنان کرد. گروهی دیگر را برای جنگ برگزید Ùˆ آنان را نیساریان نام نهاد. گروهی دیگر نسودی نام داشتند Ú©Ù‡ می‌کاشتند Ùˆ می‌درویدند Ùˆ از دسترنجشان می‌خوردند. آزاده بودند Ùˆ سرزنش کسی را نمی‌شنیدند. گروه چهارم اهنوخشی نام داشت Ú©Ù‡ اهل اندیشه و بینش بودند. جمشید به هر گروه جایگاه ویژه خود را داد. بعد به دیوان دستور داد آب را به خاک آمیخته خشت بسازند Ùˆ دیوار کشند و کاخ Ùˆ گرمابه درست کنند. از سنگ خارا آتش به وجود آورند. در زمان او یاقوت Ùˆ بیجاده Ùˆ سیم Ùˆ زر به Ú†Ù†Ú¯ آمد.بوهای خوش چون بان Ùˆ کاÙور Ùˆ مشک Ùˆ عود Ùˆ عنبر Ùˆ گلاب به وجود آمد. پزشکی Ø´Ú©Ù„ گرÙت.کشتی ساخته شد. جمشید تختی ساخت و گوهرهایی را زینت آن کرد Ùˆ مردم به دور تخت او Øلقه زدند Ùˆ شادی کردند Ùˆ جشن نوروز از آن زمان به وجود آمد.
به جمشید بر گوهر اÙشاندند
مرآن روز را روز نو خواندند
دیوان تخت جمشید را درØالی‌که جمشید بر روی آن نشسته بود بلند می‌کردند Ùˆ از هامون بر روی ابرها می‌بردند. مرغان به‌Ùرمان او بودند. بدین‌سان سیصد سال گذشت Ùˆ مرگ‌ومیر هم از بین رÙت. پادشاه مغرور شد Ùˆ سر از رأی یزدان پیچید Ùˆ ناسپاسی کرد.
چنین Ú¯Ùت با سالخورده جهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور تخت شاهی ندید
جهان را به‌خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
و خلاصه اینکه آرامش و خور و خواب شما از من است و دیهیم شاهی سزاوار من و جز من پادشاهی نیست. من بودم که مرگ‌ومیر را از جهان برداشتم. پس هرکس به من نگرود اهریمن است.
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهان‌آÙرین
چون این سخنان Ú¯Ùته شد Ùر ایزدی از او گسسته شد Ùˆ عده زیادی از او روی برگرداندند.سپاه پراکنده شد Ùˆ روزگار جمشید تیره گشت. از کارش پشیمان Ùˆ نادم شد Ùˆ از دیده خون گریست.Â
Support
ILLYRIAN KINGILLYRIAN KINGILLYRIAN KINGILLYRIAN KINGEddie the LamaEddie the LamaEddie the LamaEddie the LamaSaferSaferGaladraeltavi29GandalphGandalphGandalphGandalphGandalphGandalphGandalphGandalphGandalphGandalphmoysenmoysenmoysenmoysenmoysenmoysenmoysenmoysenMajkaFritezaMajkaFritezaspagespagespagespageArm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007Arm007By Batumoysen2moysen2moysen2BosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkAlbertAmcaAlbertAmcaAlbertAmcaAlbertAmcaAlbertAmcaBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkBosniakTurkTufarikPuNishPuNishPuNishPuNishComments (1)
بی صبرانه منتظر داستان های جذابش هستم که منتشر کنید o7